خلاصه داستان های شاهنامه فردوسی!

خلاصه شاهنامه به قلم استاد مجتبی مینوی

تاريخ اساطيري ما در شاهنامه‌ي فردوسي مندرج است كه حماسه‌ي ملي ماست. خلاصه شاهنامه به قلم مجتبی مینوی را در ادامه مطالعه بفرمایید.

شاهنامه فردوسی خلاصه شاهنامه فردوسی شاهنامه داستان

مجله اینترنتی پارسی گو: استاد مجتبی مینوی از اساتید سرشناس زبان و ادبیات فارسی است. متن زیر خلاصه شاهنامه است که به قلم زنده یاد مجتبی مینوی نگاشته شده است. با ما همراه باشید:

خلاصه شاهنامه زنده‌ياد مجتبی مينوی

ما ايرانيان گويا دو تاريخ مكتوب داريم كه يكي را مي‌توان تاريخ واقعي ناميد و ديگري را تاريخ اساطيري شمرد. توضيح آن‌كه، تاريخ واقعي ما تا صدو بيست سال پيش بر ما به‌كلّي مجهول بود و محقّقين اروپا، آن را از روي كتاب‌هاي تاريخي يونان، روم، كتيبه‌ها و منابع ديگر كشف كردند و ما آن را از اروپاييان به‌تدريج يادگرفتيم. پيش از آن فقط تاريخ اساطيري خود را مي‌دانستيم و آن را تاريخ واقعي تصور مي‌كرديم، و هنوز هم عامّه‌ي ايرانيان بيش‌تر به تاريخ اساطيري واقف‌اند تا به تاريخ واقعي.

تاريخ اساطيري ما در شاهنامه‌ي فردوسي مندرج است كه حماسه‌ي ملي ماست. فردوسي كه تقريباً هزار سال پيش از اين شاهنامه را به پايان رسانيد، مطالب راجع به آن تاريخ اساطيري را كه در كتاب‌هاي فارسي دري، عربي و پهلوي جمع‌آوري شده بود، منظوم ساخته است و مبناي اطلاع عموم ايرانيان از داستان‌هاي شاهان و پهلوان اساطيري ايران، همين كتاب اوست كه شاهنامه ناميده مي‌شود.

حتما بخوانید

هفت خوان رستم در شاهنامه (خلاصه)

شاهنامه، تاريخ شاهنشاهي ايران است؛ از ابتداي پيدايش اولين بشر و اولين شاه تا انقراض آن شاهنشاهي به دست عرب. قسمت عمده‌ي اين تاريخ مطابق واقعيت نيست، بلكه به‌طوري‌ست كه ملت ايران آن را تصوّر كرده است. ايرانيان خواسته‌اند كه اصل و منشأ خود را، و بَدو پيدايش شاهان را در ميان خود، و كيفيّت كشف يا اختراع وسايل تمدن را به توسط نياكان خود، به اين وسيله بيان كنند. در شاهنامه اين مطالب و وقايع بزرگ از روي روايات ملي ايرانيان به‌طور شاعرانه تحرير و مدوّن شده است و به اين جهت گفتم كه شاهنامه‌ي فردوسي حماسه‌ي ملي ماست.

داستان با شاهان پيش از تاريخ شروع مي‌شود كه در حقيقت نمايندگان نخستين افراد بشر، بلكه نخستين آثار آفرينش جهان بوده‌اند. دوره‌ي شاهي آن‌ها دوره‌ي پيشرفت سريع بشريّت به‌سوي تمدّن است: كيومرث، اوّلين مرد و اوّلين شاه است و با درندگان و ديوان مي‌جنگد و از پوست حيوانات لباس مي‌سازد. پسر او سيامك، به‌دست ديوان كشته مي‌شود. هوشنگ (پسر سيامك) از ديوان انتقام مي‌گيرد. آتش را هوشنگ، برحسب تصادف پيدا مي‌كند. اژدهاي بزرگي را مي‌خواهد بكشد، سنگي را مي‌اندازد كه به اژدها نمي‌خورد، بلكه به سنگ ديگري مي‌خورد، آتش مي‌جهد و گياهان خشك را مشتعل مي‌سازد. هوشنگ به‌وسيله‌ي‌ آتش از سنگ، آهن بيرون مي‌آورد و از آهن، آلات و اسبابي براي كار و زندگي مي‌سازد، و زراعت را به مردم مي‌آموزد، و حيوانات مفيد را اهلي مي‌كند. تهمورث پسر او بافتن و دوختن و آموخته‌كردن جانوران و مرغان شكاري را بنا مي‌گذارد و ديوان را مسخّر مي‌كند و ايشان به او دبيري، يعني نوشتن خط و خواندن را مي‌آموزند.

جمشيد كه پسر تهمورث است، آلات جنگ را از آهن مي‌سازد و بافتن پارچه‌ي ابريشمي و كتاني را به مردم ياد مي‌دهد و بنّايي را ديوان به او مي‌آموزند. زر، سيم و جواهر را از معدن استخراج مي‌كند و كشتي و بسياري از مصنوعات ديگر اختراع اوست. جشن نوروز كه در اول سال و اول فصل بهار گرفته‌ مي‌شود نيز، يادگار اوست و به اين سبب آن را نوروز جمشيدي مي‌ناميم. سرانجام جمشيد فنّ طب را كشف مي‌كند و ناخوشي و مرگ را از ميان مي‌برد و به همين جهت، ادعاي خدايي مي‌كند. مردم از او روي‌گردان مي‌شوند و خدا او را مجازات مي‌دهد. ضحّاك نامي هست كه ابليس او را فريب داده (اسم اصلي او اژي‌دهاك بوده است كه ازذهاق و الضحاك شده است) و مطيع خويش كرده است، در اين موقع او پدر خويش را مي‌كشد و پادشاه عرب مي‌شود. مردم ايران، ضحاك را به شاهي مملكت خود دعوت مي‌كنند و جمشيد فراري شده، بعدها به دست ضحاك اسير و كشته مي‌شود؛ به اين طريق كه او را با ارّه دو نيم مي‌كند. ابليس به پاداش خدماتي كه به ضحاك كرده بود، اجازه مي‌يابد كه شانه‌هاي او را ببوسد و به محض اين‌كه ابليس نهان مي‌شود، در جاي بوسه‌ي ابليس از دوش ضحاك دو مار مي‌رويد و باز ابليس، اين بار به‌صورت پزشكي، پيش ضحاك مي‌آيد و به او دستور مي‌دهد كه هر روز دو نفر آدمي را كشته، مغز سر آن‌ها را به ماران بدهد تا بيارامند. آتبين نامي از نژاد شاهان قديم، به‌دست مأمورين ضحاك كشته و مغزش، خوراك ماران مي‌شود. زن آتبين، فرزند خويش را برداشته به البرزكوه (هندوستان) مي‌برد. ستاره‌شناسان به ضحاك گفته‌اند كه جان تو به‌دست فريدون است و ضحاك در جستجوي اين دشمن خود مي‌باشد. آهنگري، كاوه نام هجده پسر داشته است، هفده پسر او به دست مأمورين ضحاك كشته شده بودند و آخرين پسرش قارن هم فعلاً گرفتار شده است.

كاوه به دربار مي‌رود و از ستم ضحاك ناله مي‌كند، ضحاك پسر او را باز پس مي‌دهد و كاوه از دربار بيرون آمده، مردم را به شورش بر ضحاك اهريمني وامي‌دارد و پاره‌ي پوست شيري را كه در وقت كار به پيش پاي خود مي‌بست، مانند درفش بر سر چوب مي‌كند. مردم به راهنمايي او به جستجوي فريدون مي‌روند. فريدون، پاره‌ي پوست كاوه را درفش خويش قرار مي‌دهد (درفش كاوياني)، و ضحاك را گرفته، در كوه دماوند حبس مي‌كند.

فريدون در اواخر عمر، شاهي خويش را ميان سه پسر خود قسمت مي‌كند و چون ايران كه قسمت بهتر و بزرگ‌تر است به ايرج كه كوچك‌ترين پسران است داده مي‌شود، برادران او، سلم و تور او را مي‌كشند و اين امر، موجب پيدايش دشمني ايران با روم و بيش‌تر با توران مي‌شود. زني از زنان ايرج، باردار است و از او دختري به‌ دنيا مي‌آيد. اين دختر را فريدون به شوهر مي‌دهد و منوچهر متوّلد مي‌شود كه نوه‌ي دختري ايرج است. فريدون او را تربيت مي‌كند كه انتقام جد خويش را بگيرد.

در زمان شاهي منوچهر، پهلواني از اهل سيستان، موسوم به سام كه از نژاد جمشيد است، جهان‌پهلوان است. پسري از سام به دنيا مي‌آيد كه تمام موي او سفيد است و به اين جهت زال (يعني پير) خوانده مي‌شود، اگرچه نامش دستان است. سام او را به فال بد مي‌گيرد و در كوه مي‌گذارد. سيمرغ اين بچه را به آشيان خود كه بالاي كوه است، مي‌برد و او را بزرگ مي‌كند. همين كه زال جوان رشيدي مي‌شود، سيمرغ او را به پدرش سام برمي‌گرداند و سام چندين معلّم و مربّي مي‌آورد كه آداب مردمان، رسم شكار، سواري، جنگ، انواع بازي‌ها و ورزش‌ها به او بياموزند. زال، رودابه را كه از نژاد ضحاك است مي‌بيند، و هر دو عاشق يك‌ديگر مي‌شوند. منوچهر از ستاره‌شناسان مي‌شنود كه از رودابه و زال، فرزندي به‌وجود خواهد آمد كه بزرگ‌ترين پهلوان ايران مي‌شود. اجازه مي‌دهد كه زال و رودابه ازدواج كنند. وقتي كه رستم، پسر رودابه و زال بايد به دنيا بيايد، به‌قدري بزرگ است كه مجبورند پهلوي رودابه را شكافته او را بيرون آورند. به اين پسر، لقب تهمتن و پيلتن مي‌دهند و در جواني چند كار بزرگ مي‌كند كه پهلواني او از آن ظاهر مي‌شود.

نوذر (جانشين منوچهر) به‌دست افراسياب توراني اسير و كشته مي‌شود و كينه‌ي ايران و توران تازه مي‌گردد. چون كسي از نژاد شاهان در ايران نيست، رستم را مي‌فرستند، كيقباد را از البرزكوه مي‌آورد. پادشاهان قبل از كيقباد به نام سلسله‌ي پيشداديان شناخته مي‌شوند و كيقباد، مبدأ سلسله‌ي تازه‌‌اي‌ست كه كيانيان نام دارند.

ايرانيان در زمان كيقباد با تورانيان كارزار مي‌كنند. در اوّلين پيكاري كه واقع مي‌شود، رستم كمربند افراسياب توراني را گرفته، بلند مي‌كند به قصد اين‌كه او را هلاك سازد. امّا كمربند افراسياب پاره مي‌شود و او مي‌افتد و فرار مي‌كند و لطف جنگ‌هاي بعد كه قريب سيصد سال طول مي‌كشد، در اين است كه رستم، مكرر افسوس مي‌خورد كه چرا در همان مرحله‌ي اول، افراسياب كشته نشد. كيكاووس (پسر كيقباد) كه شاهي تند و سبك‌مغز است، يك‌بار به جنگ ديوان مازندران مي‌رود و سفري هم به ديار هاماوران مي‌كند، و يك‌بار نيز با گردونه‌يي كه به پاي چهار عقاب گرسنه بسته شده است، به آسمان مي‌رود و هر سه كار براي او بدبختي مي‌آورد و هر سه بار رستم او را نجات مي‌دهد. در سفري كه رستم از سيستان به مازندران مي‌رود كه كيكاووس را رها سازد، در هفت مرحله از مراحل راه براي او حوادثي پيش مي‌آيد كه آن‌ها را هفت‌‌خوان رستم مي‌ناميم: كشتن شير، نجات از گرما و تشنگي، كشتن اژدها، هلاك‌كردن گنده پير جادو، اسيركردن دولا، كشتن ارژنگ ديو و هلاك‌كردن ديو سپيد.

داستان غم‌انگيز رستم و سهراب، در زمان پادشاهي كاووس رخ مي‌دهد: سهراب پسر رستم است از تهمينه، كه رستم در يكي از مسافرت‌ها او را ديده و گرفته بوده است و شبي با او بسر برده بوده متولّد مي‌شود. سهراب پس از بزرگ‌شدن به جست‌وجوي پدر ناديده و ناشناخته‌ي خويش به ايران مي‌آيد. يك قلعه‌دار ايراني از روي خامي از اين‌كه نشاني رستم را به سهراب بدهد، خودداري مي‌كند. همين كه دو پهلوان يك‌ديگر را مي‌بينند، با هم به نبرد مشغول مي‌شوند. رستم نيز از گفتن اسم خود به سهراب ابا مي‌كند و نشناخته، فرزند خود را به ناجوانمردي مي‌كشد.

بعد از اين قضيه، داستان سياوش (پسر كيكاووس) پيش ‌مي‌آيد؛ سياوش را رستم، بزرگ و تربيت كرده بوده است و چون وي از سيستان به دربار پدر بازمي‌گردد، زن پدرش، سودابه به او عشق مي‌ورزد. سياوش كه عالي‌ترين نمونه‌ي جمال، كمال و عفت است، آن زن عرب را بر اين خيانت و خوي اهريمني ملامت مي‌كند. نتيجه‌ي بدكاري سودابه اين مي‌شود كه سياوش ايران را گذاشته، به افراسياب توراني پناه مي‌برد و دختر او فرنگيس را به زني ‌مي‌گيرد و خود عاقبت به امر افراسياب كشته مي‌شود. اين عمل ديگر مجالي براي صلح ميان ايران و توران نمي‌گذارد و نه‌تنها مردم ايران، حتا زمين و آسمان، انتقام خون سياوش را مي‌طلبند.

گيو را به توران مي‌فرستند و او كيخسرو (پسر سياوش) را يافته به ايران مي‌آورد. كيخسرو شاهنشاه مي‌شود. چندين لشكركشي و چندين شكست و فتح اتفاق ‌مي‌افتد. پهلوانان بزرگ ايران، در اين جنگ‌ها رستم، گودرز، توس، فريبرز، گيو و بيژن‌اند. در ضمن اين وقايع، داستان منيژه و بيژن پيش آمده است:

بيژن (پسر گيو) در سفري كه براي كشتن گرازان به سر حدّ ايران و توران مي‌كند، منيژه (دختر افراسياب) را مي‌بيند و عشق متبادل حاصل مي‌شود. منيژه، بيژن را به شهر افراسياب برده، در قصر خويش پنهاني با او زندگي مي‌كند، امّا گرسيوز (برادر افراسياب) كه سابقاً از بدطينتي، سياوش را به كشتن داده بود، اين‌جا هم باعث مي‌شود كه بيژن را در چاه حبس كنند. رستم به لباس تاجر به توران رفته، بيژن را رهايي مي‌دهد و با منيژه به ايران مي‌آورد.

افراسياب بعد از مدّتي‌ كه از دست كيخسرو فراري و پنهان است، عاقبت به‌دست آمده با گرسيوز كشته مي‌شود. سپس كيخسرو به آسمان ربوده مي‌شود و چهار تن از پهلوانان بزرگ او در برف و بوران هلاك مي‌شوند.

لهراسب كه كيخسرو او را جانشين خود كرده است، پسري دارد موسوم به گشتاسب كه چون از پدر رنجيده مي‌شود، به خاك روم مي‌رود و داستان عشق او با كتايون (دختر قيصر) اتفّاق مي‌افتد. بعد از آن‌كه به ايران بازگشته به‌جاي پدرش مي‌نشيند، زردشت به پيغمبري ظهور مي‌كند. ارجاسپ (پادشاه چين و توران) از اين‌كه ايرانيان، دين خود را تغيير داده‌اند و به‌جاي بتكده‌ي نوبهار، آتشكده‌ي زردتشت را قبله‌ي خود ساخته‌اند، برآشفته، لشكر به ايران مي‌كشد. پهلوان ايران و پيشواي زردتشتيان در اين جنگ‌ها، اسفنديار (پسر گشتاسب) است. ارجاسپ لشكر به بلخ برده، لهراسب را مي‌كشد و دختران گشتاسب را به اسارت مي‌برد. اسفنديار مي‌آيد و لشكر ارجاسپ را شكست مي‌دهد و از براي بازآوردن خواهران خويش، به جانب توران مي‌رود و در راه، هفت حادثه از براي او روي مي‌دهد كه هفت خوان اسفنديار ناميده مي‌شود: كشتن گرگان، جنگ با شيران، هلاك‌كردن اژدها، كشتن گنده پير جادو، پيكار با سيمرغ بد، نجات از برف و سرما، عبور از دريا و رسيدن به رويين دژ؛ اين هفت ماجرا با هفت پيش‌آمد رستم بي‌شباهت نيست.

اسفنديار آرزومند پادشاه‌شدن است و پدرش چند بار به او وعده مي‌دهد كه از پادشاهي كناره گرفته، او را به‌جاي خود خواهد گذاشت و هر بار به بهانه‌يي، وفاي به وعده را عقب مي‌اندازد و بعد از كشته‌شدن ارجاسپ، او را براي بندكردن رستم به سيستان ‌مي‌فرستد. رستم نه مي‌خواهد كه تن به ننگ اسارت دهد و نه مي‌خواهد كه با شاهزاده‌ي ايران جنگ كند. بنابراين از در آشتي داخل مي‌شود، ولي سودي نمي‌بخشد و در نبرد اول، هشت تير به بدن رستم مي‌رسد، امّا اسفنديار آسيبي نمي‌بيند، چون‌كه رويين‌تن است. سيمرغ حاضر مي‌شود و تيرها را از تن رستم و رخش او بيرون كشيده، او را شفا مي‌دهد و به راهنمايي او رستم در نبرد دوم، اسفنديار را به يك تير گز كه به چشمان او مي‌زند، هلاك مي‌كند. امّا شومي ريختن خون اسفنديار، گريبانگير رستم شده و خود او نيز به چاره‌جويي برادرش شغاد در چاهي پر از اسلحه افتاده، با اسب معروفش رخش كشته مي‌شود. ولي پيش از مرگ انتقام خويش را از برادر خائنش مي‌گيرد و او را به يك تير به درخت مي‌دوزد.

دوره‌ي شاهي كيانيان به بهمن، داراب و دارا ختم مي‌شود و دارا (مطابق با داراي سوم هخامنشي) به‌دست اسكندر مقدوني كشته مي‌شود. قسمت مهم داستان‌هاي اساطيري ايران در همين خلاصه‌اي كه به‌دست داديم، مندرج است.

حتما بخوانید

خلاصه داستان سیاوش و سودابه از شاهنامه فردوسی!

داستان اسكندر كه بعد از آن مي‌آيد، نسبت به روايات اساطيري ايران بيگانه است و از مآخذ خارجي آمده است به جز يك قضيه، و آن اين‌كه از براي كم‌كردن ننگ اين شكستي كه از بيگانه‌اي به ايرانيان رسيده است، حكايت كرده‌اند كه شاه ايران، دختر شاه يونان را به زني گرفت و روز پس از هم‌خوابگي با او، دختر را به يونان پس فرستاد و از اين دختر، پسري زاد كه شاه يونان او را فرزند خويش خواند و الكساندر ناميد و اين اسكندر در حقيقت، برادر داراي آخرين بود و دارا مغلوب برادر خويش گرديد.

پس از اسكندر، دوره‌ي شاهان اشكاني مي‌آيد، وليكن در شاهنامه از اين سلسله جز اسم چند شاه در چند بيت، چيزي نيامده است. از اردشير پاپكان به بعد شاهان همه تاريخي، يعني همان سلسله‌ي ساسانيان‌اند و اگرچه اين قسمت شاهنامه داراي بخش‌هاي افسانه‌يي و داستان‌هاي عشقي و پهلواني نيز هست، باز گيرندگي و دل‌چسبي قسمت غيرتاريخي را ندارد. در عوض، پند، اندرز، خطابه‌ي حكيمانه و نامه‌ي اخلاقي فراوان دارد.

دوره‌ي شاهي اردشير اول، شاپور دوم، بهرام پنجم (بهرام گور)، قباد اول، خسرو اول (انوشيروان) و خسرو دوم (پرويز) با تفصيل سروده شده است. داستان‌هاي جذّاب و دل‌چسب اين قسمت اين‌هاست:

داستان كرم و جنگ اردشير با هفتواد، داستان لشكركشي شاپور دوم به قلعه‌ي شاه عرب و گرفتن آن قلعه به راهنمايي دختر آن شاه، داستان پهلواني‌هاي بهرام گور و شكارهاي او و مخصوصاً قصه‌ي او با چنگ‌زني به نام آزاده، داستان همين بهرام با براهام يهودي و لنبك سقا، داستان او با كودك كفشگر كه از آن قوت شراب ظاهر مي‌شود، داستان رزم‌هاي او با اژدها و شير، داستان لشكركشي خاقان چين به ايران و شبيخون‌زدن بهرام بر لشكر او، داستان رفتن بهرام به لباس فرستادگان به هندوستان پيش شنگل و دليري‌هاي او در آن سرزمين، داستان خواستن بهرام لوليان (كاوليان) را از هند از براي رامشگري و نوازندگي، داستان ظهور مزدك در زمان قباد و آوردن مذهب اشتراكي، داستان پيداشدن بزرگ‌مهر و آوردن شطرنج و كليله و دمنه از هندوستان به ايران.

در زمان هرمزد (پسر انوشيروان) سپهبد ايراني، بهرام چوبينه كه سپاه ساوه‌شاه را شكسته بود، خود سركشي كرده، ياغي مي‌شود. پهلواني‌هاي اين سردار با كارهاي رستم، داستاني شبيه است. عصيان و طغيان او تا زمان خسروپرويز طول مي‌كشد و بعد از آن‌كه از پرويز شكست مي‌خورد، به دربار خاقان ترك پناهنده مي‌شود و آن‌جا به قتل مي‌رسد. خسروپرويز در زمان حيات پدر خود، دختري شيرين‌نام را مي‌شناخته كه بعضي مي‌گويند: ارمني بوده. همين‌كه پرويز به شاهي مي‌رسد، او را به زني ‌مي‌گيرد و شيرين يكي از زنان ديگر خسروپرويز را زهر داده مي‌كشد. اين زن، زن رومي‌نژاد بوده و شيرويه (پسر پرويز) كه از آن زن بود مي‌شورد و پدر خويش را به قتل مي‌رساند و مي‌خواهد شيرين را بگيرد؛ امّا او به دخمه‌ي پرويز رفته، بالاي سر شوهر مقتول خود زهر مي‌خورد و همان‌جا مي‌ميرد. داستان باربد (مطرب مخصوص پرويز) هم كه پس از مرگ شاه دست‌هاي خود را مي‌برد و آلات موسيقي خويش همگي را مي‌سوزاند، مؤثر است.

بعد از اين، اوضاع شاهي ايران مغشوش مي‌گردد و دوره‌ي شورش سرداران و كشمكش ايشان با يك‌ديگر مي‌رسد. در مدت سه سال، پنج شش نفر به پادشاهي ايران مي‌نشينند كه دو نفر از آن‌ها (پورانداخت و آذرميدخت) زن‌اند. آخرين اين پادشاهان، يزدگرد سوم پسر شهريار است كه در زمان او عربان به ايران حمله كردند. سردار ايران، رستم فرخ‌زاد به دست سردار عرب كشته مي‌شود و يزدگرد مي‌گريزد و پس از سيزده سال سرگرداني، عاقبت به سبب خيانت مرزبان مرو كشته مي‌شود و شاهنشاهي ساسانيان به‌دست قوم عرب متلاشي و منقرض مي‌گردد. نظم و آبادي و كامراني ايرانيان به بي‌نظمي و ويراني و نامرادي مبدل مي‌شود. و فردوسي از اين عاقبت كه ايران و ايراني دچار آن شدند، چندين بار ياد مي‌كند و افسوس مي‌خورد و مي‌نالد. اين بود خلاصه شاهنامه به قلم مرحوم مینوی.

تهیه و تنظیم: گروه سرگرمی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.

به اشتراک بذار:
بیشتر بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *