مجله اینترنتی پارسی گو: ایده استفاده از یک بازیگر برای ساخت فیلم ممکن است در ابتدا جالب به نظر نرسد، اما اگر بعضی از فیلم های موفقی که با همین ایده ساخته شده اند را ببینید شاید نظرتان تغییر کند! در ادامه ۸ فیلم نفسگیر با سکانسهای میخکوبکننده که تنها یک بازیگر دارند معرفی می شود.
در ادامه این مطلب میخواهیم شما را با بهترین فیلمهایی که تنها یک بازیگر اصلی دارند یا شخصیت اصلی داستان در بیشتر زمان فیلم تنهاست به نقل از روزیاتو آشنا کنیم.
ایده استفاده از تنها یک بازیگر برای ساخت یک فیلم ترفندی است که بسیاری از فیلمسازان را وحشت زده میکند. ساخت یک فیلم موفق با تیمی بزرگ از ستارگان سینما یک چیز است و خلق یک فیلم خارق العاده و تماشایی با تنها یک بازیگر چیزی کاملاً متفاوت است.
۸ فیلم فوق العاده جذابی که تنها یک بازیگر دارند: از «مدفون» تا «دویدن در سکوت»
تماشای فیلمهای یک نفرهای که خوب نباشند یک تجربه دردناک است، به ویژه وقتی که داستان فیلم بسیار گسترده بوده و بازی بازیگر نیز در حد خوبی نباشد. از آنجایی که این گونه فیلمها تنها بر اساس این دو مقوله (داستان و بازی) شکست خورده یا موفق میشوند، بسیار حیاتی است که این دو عنصر در بهترین کیفیت قرار داشته باشند، زیرا هیچ چیز دیگری برای جلب توجه مخاطب در فیلم وجود ندارد.
وقتی که تماشاگر در این پروسه گم شود دیگر هیچ چیزی برای سرگرم کردن و جذب او وجود ندارد. در طرف مقابل، وقتی که فیلمی با تنها یک بازیگر خوب باشد، این ژانر فرعی دراماتیک میتواند به شکل منحصربفردی یک تجربه راضی کننده باشد، تا جایی که گاهی اوقات به نقطه عطف دوران حرفهای یک بازیگر تبدیل میشود.
در ادامه این مطلب میخواهیم شما را با بهترین فیلمهایی که تنها یک بازیگر دارند آشنا کنیم. لازم به ذکر است که برخی از این فیلمها دارای بازیهای کوتاهی از شخصیتهای دیگر یا دستکم صدای آنها هستند، اما تمرکز اصلی و قالب داستان بر روی یک شخصیت و یک بازیگر است.
۸- فیلم مدفون (۲۰۱۰) تنها با یک بازیگر
اگر عبارت «رایان رینولدز گیر افتاده در درون یک جعبه چوبی برای ۹۰ دقیقه» شما را جذب نمیکند نگران نباشید، زیرا واقعیت فراتر از این عبارت کوتاه است. فیلم «مدفون» (Buried) انتخاب خوبی برای افرادی که از فضاهای تنگ و تاریک واهمه دارند یا از زنده دفن شدن میترسند نیست. با این وجود میتوان آن را یک تریلر پرتنش و خشن دانست که تمامی ماجراهای آن در داخل یک جعبه چوبی که به سختی شخصیت اصلی را در خود جای داده رخ میدهد. در دقایق اول فیلم، مخاطب در جایگاه رینولدز قرار میگیرد و با خود میگوید: «اوه لعنتی، چرا اینجا اینقدر تاریک و نفس کشیدن سخت است» و بعد از آن «خدایا شکرت، یک چراغ قوه پیدا کردم که بتوانم ببینم در داخل یک تابوت چوبی کوچک چه بر سرم آمده است».
در فیلم «مدفون»، رایان رینولدز نقش پل کونروی را بازی میکند، یک پیمانکار آمریکایی که پس از مورد حمله قرار گرفتن کاروانش توسط شبه نظامیان در عراق، زنده زنده دفن شده است. این بدان معناست که «مدفون» باید تنش موجود در داستان را بدون این که کوچکترین تغییری در فضای فیزیکی ایجاد کند بالا ببرد و برای این کار تنها بر حرکات و حالات چهره رینولدز و گفتگوهای کوتاه به دنیای خارج از طریق یک تلفن همراه متکی باشد. برخلاف دیگر شخصیتهای اصلی در اینگونه فیلم ها، بازی رینولدز بسیار قابل درکتر به نظر میرسد، زیرا او هیچ سلاح مخفی برای استفاده ندارد. او هیچ تخصصی در خارج شدن از این شرایط نداشته و دقیقاً مانند شخصی معمولی عمل میکند که زنده زنده دفن شده باشد که باعث میشود ماجرای فیلم ملموس تر، اما ترسناکتر باشد.
۷- فیلم ۱۲۷ ساعت (۲۰۱۰) تنها با یک بازیگر
میل به زنده ماندن در شرایطی که ظاهراً همه چیز بر علیه شماست از کجام میآید؟ این سوالی است که دنی بویل و جیمز فرانکو در فیلم «۱۲۷ ساعت» (۱۲۷ Hours) بر اساس داستان واقعی یک کوهنورد که خود را در درهای در یوتا که کمتر کسی از آن جا رد میشود مییابد، سعی در پاسخ دادن به آن دارند. پاسخ آنها در فیلم ممکن است با چند ترفند و تقلب انجام شود که باعث میشود داستان فیلم تنها و صرفاً متمرکز بر شخصیت جیمز فرانکو نباشد، به خصوص سکانسهای فلش بک که میتوانند آخرین افکار یک مرد در حال مرگ باشند، اما اشتباه نکنید، زیرا درماندگی و ترس فرانکو است که باعث شده این فیلم یک درام انسانی باشد.
برخلاف بسیاری از فیلمهای این فهرست، دنی بویل در این فیلم یک فضای بصری بسیار وسیع را در برابر چشمان مخاطب به تصویر کشیده و بزرگی و عظمت درههای یوتا را به او یادآور میشود. اما این کار بدین منظور نیست که ما را به تحسین زیباییهای مادر طبیعت وادارد. این برداشتها برای ایجاد کنتراستی به منظور نشان دادن اوج تنهایی و درماندگی شخصیت اصلی ماجرا گرفته شده اند و این موضوع، بیش از هر حالت چهره و دیالوگ ترسناکی باعث شده که «۱۲۷ ساعت» فضایی وحشت زا داشته باشد.
۶- فیلم صدای انسان (۱۹۹۶) با یک بازیگر
چگونه میخواهید حس و ماهیت واقعی دلشکستگی را به تصویر بکشید؟ علیرغم کمدیهای رمانتیک بی شماری مانند «روز ولنتاین» (Valentine’s Day)، این موضوع چیزی فراتر از به تصویر کشیدن زنانی زیبا که در حال تماشای فیلم «کازابلانکا» (Casablanca) در طول شب و برای چندمین بار هستند خواهد بود. دلشکستگی واقعی و ویرانگر شبیه اینگرید برگمن در فیلم «صدای انسان» (The Human Voice) است، زنی دلشکسته در حد دیوانگی که از لحاظ عاطفی به کلی نابود شده و در ۵ سال اخیر هر روز از معشوق خود میخواسته که روز بعد با زن دیگری ازدواج نکند. عشق این دو کاملاً سرد شده و تنها خاکستر عشق اولیه شان باقی مانده است.
اما این موضوع برگمن را از آخرین تلاش مذبوحانه و از روی درماندگی، اما به شکلی دردناک واقعی خود برای روشن کردن دوباره این آتش عشق باز نمیدارد. «صدای انسان» اولین بار به عنوان یک نمایش تک نفره در دهه ۱۹۳۰ اجرا شد و بعدها با استفاده از برگمن در نقش شخصیت درمانده اصلی فیلم در قالب یک فیلم تلویزیونی نیز ساخته شد. در کمال ناباوری، این فیلم یکساعته، تماس تلفنی یک طرفه در تاثیرگذارترین شکل ممکن مخاطب را جذب کرده و تاریکترین و تحقیرآمیزترین سطح یک رابطه عاطفی که ممکن است یک فرد دچار آن شود را به تصویر میکشد. هر کسی که به عشقی که تاریخ انقضای طبیعی آن رسیده چسبیده است حال اینگرید برگمن زمانی که میفهمد دیگر هیچ کاری نمیتواند برای بدست آوردن دوباره دل معشوق خود انجام دهد را درک خواهد کرد.
۵- فیلم ماه (۲۰۰۹) تنها با یک بازیگر
فیلم «ماه» (Moon) شما را بدون این که احساس عاریهای بودن فیلم و داستان را داشته باشید به یاد شاهکارهای دنیای فیلمهای علمی تخیلی عمدتاً مربوط به فضا مانند «سولاریس» (Solaris)، «بلید رانر» (Blade Runner) و حتی «۲۰۰۱: یک اودیسهی فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) خواهد انداخت. «ماه» یک فیلم عمیق، هوشمندانه و غنی در مورد تنهایی و فریب و زوال عقل در فضاست. داستان فیلم در یک پایگاه فضایی رخ میدهد جایی که سم راکول در حال استخراج گازهای ارزشمند ماه برای کاستن از بحران انرژی در زمین است. راکول تقریباً در تمام طول فیلم تنهاست و داستان عمدتاً بر روی او تمرکز دارد. وی توانسته به خوبی و با همان انرژی کاریزماتیک و نیشدار خود سقوط یک فضانورد به درون دیوانگی مطلق را به تصویر بکشد به خصوص در شرایطی که میفهمد در فضا هیچ کسی جز یک ربات خشک و مضحک با صدای کوین اسپیسی کسی صدای فریادهای او را نمیشنود.
با این وجود میتوان گفت که علاوه بر شخصیت راکول یک شخصیت دیگر در فیلم «ماه» وجود دارد که همان ربات است، اما نباید اشتباه کرد، زیرا این راکول و بازی اوست که بار اصلی و عمده داستان را به دوش میکشد. علیرغم اینکه تماشای بهتر شدن رابطه راکول با یک ربات به خودی خود جذاب است، اما جذابیت اصلی فیلم «ماه» زمانی آغاز میشود که داستان به سمتی تاریک پیش میرود.
۴- فیلم افتخار مخفی (۱۹۸۴) تنها با یک بازیگر
کسانی که طراحی صحنه مینیمالیستی و دیالوگ محدود بین فرانک لانگلا و مایکل شین در فیلم «فراست/نیکسون» (Frost/Nixon) را خسته کننده میدانند ظاهراً باید جای دیگری دنبال سرگرمی تاریخی محور خود باشند. اما طرفداران تاریخ و سقوطهای روانشناختی در فیلم «افتخار مخفی» (Secret Honor) چیزهای جذاب و تحسین برانگیز بسیاری خواهند یافت. تبدیل کردن ریچارد نیکسون به یک شخصیت قابل درک و دوست داشتنی کار دشواری است، اما سناریویی که توسط دونالد فرید و آرنولد ام استون نوشته شده شرایط را برای این امر مهیا میسازد. در سخنرانیهای نیکسون یک حس تحقیر خاص وجود دارد و فیلم «افتخار مخفی» که در دوران فراموش شدن رابرت آلتمن ساخته شده به دلیلی نه چندان خوشایند به عنوان مشخصترین اثر او شناخته شده است.
این فیلم به خاطر فضای تکان دهنده و رسوایی که در مرکز داستان قرار دارد شایسته ستایش است. بار دیگر باید گفت که انسانی سازی شرمندگی عمومی بخشی از چیزی است که تماشای این فیلم را به یک تجربه خوشایند و سرگرم کننده تبدیل میسازد. فیلیپ بیکر هال نیز در نقش نیکسون یک بازی خارق العاده، مانند همیشه، از خود ارائه داده و کشمکش درونی وی را در حالی که داستان زندگی اش را با تصاویر درون اتاقش، و متعاقباً ما به عنوان مخاطبانش، در میان میگذارد را به بهترین شکل ممکن به تصویر میکشد.
۳- فیلم دویدن در سکوت (۱۹۷۲) با یک بازیگر
بهره وری یا کارآیی نام بازی است که داگلاس ترومبول به طور عمدی در فیلم علمی تخیلی پساآخرالزمانی خود انتخاب کرده است. در فیلم «دویدن در سکوت» (Silent Running) بروس درن نقش یک مسئول گلخانه بین سیارهای را ایفا میکند که مسئولیت رشد و مراقبت از گیاهانی که دیگر قابلیت رشد در زمین بایر شده را ندارند بر عهده دارد؛ و او این کار را دوست داشته و به گیاهان به چشم فرزندان خود نگاه میکند و این موضوع به یک اندازه جذاب و ترسناک است. وقتی که به او دستور داده میشود گلخانهای که این همه برایش زحمت کشیده و از گیاهان آن مراقبت کرده را نابود کند، درن تصمیم میگیرد به جای این کار تمام انسانهای دیگری که درون فضاپیما قرار دارند را از بین ببرد. درن در مورد آب دادن به گیاهانش بسیار دقیق و وسواس است، اما وقتی که پای منفجر کردن انسانها به میان میآید خیلی ساده و راحت عمل میکند. اما تمرکز اصلی کارگردان بر روی نشان دادن تنهایی شخصیت درن و رابطه دائماً در حال گسترشش با گیاهانش است.
۲- فیلم لاک (۲۰۱۳) با یک بازیگر
وقتی که به یک فیلم سفر جادهای سرگرم کننده فکر میکنید، همراه شدن با تام هاردی در یک تلاش یک و نیم ساعته پر از درماندگی برای سروقت رسیدن به بیمارستان به دلایلی که در ابتدا مشخص نیست، میتواند بدترین تصمیم باشد، اما این فیلم شما را در خود غرق میکند. در فیلم «لاک» (Locke) تام هاردی به شکلی قابل باور یک سفر جادهای را تجربه کرده و تنها منبع تماس او با دیگر شخصیتهای فیلم از طریق تماسهای تلفنی است که در درون خودرو برقرار میکند و بدین ترتیب به سرعت متوجه اضطراب او میشویم.
دیگر فیلمهای مربوط به مسابقه انسان با زمان، مخاطب را به دفعات به لوکیشنهای دیگر یا داستانهای فرعی میبرند تا برای مدت کوتاهی به او اجازه تنفس و خارج شدن از یک فضای پرتنش داده باشند، اما «لاک» از همان ابتدا بر موضع خود اصرار داشته و برای مدت ۸۵ دقیقه از رو کردن دست خود خودداری میکند. این فیلم یک فیلم شجاعانه است که به لطف فیلمبرداری تاثیرگذار، داستانی که رفته رفته و با سرعتی مناسب تنش ایجاد کرده و بازی خارق العاده و احساسی تام هاردی به یک فیلم دیدنی تبدیل میشود.
۱- فیلم همه چیز از دست رفته است (۲۰۱۳) با یک بازیگر
سریع بگویید ترسناکترین سناریویی که میتوانید برای خود تصور کنید چیست؟ آیا این سناریو ربطی به گم شدن در دریا، به تنهایی، بدون اینکه کمکی جز هوش و تواناییهای ذهنی برای رسیدن به منطقهای امن داشته باشید، خواهد داشت؟ و شاید یک نفر از فاصلهای بسیار نزدیک در حال گرفتن فیلم از ماجراست بدون این که سعی در کمک به شما داشته باشد، زیرا میخواهد فیلمش شانسی برای اسکار داشته باشد؟ فیلم «همه چیز از دست رفته است» (All Is Lost) یک فیلم مستند نیست، اما احساسات خام و تعهد خدشه ناپذیر رابرت ردفورد باعث شده که این داستان به تاریکترین شکل ممکن روایت شود که آن را به یک مستند واقعی شبیه میسازد. این فیلم داستان مبارزه یک مرد با دریا را روایت میکند و دیگر هیچ. در اینجا خبری از داستان پیچیده گذشته شخصیت داستان نیست و تنها یک فلش بک وجود دارد که لحظه بغرنج شدن شرایط برای ردفورد را نشان میدهد.
تعهد کامل نسبت به سادگی، هر گونه دیدگاهی نسبت به زندگی این مرد پیش از بلعیده شدن توسط اقیانوس هند را محدود میسازد و پیچیدگی کافی را برای ایجاد هر گونه کمبود عاطفی و احساسی فراهم میکند. شاید ردفورد در بخش زیادی از فیلم حس بدگمانی و تشکیک را ایجاد کند، اما وقتی که داستان به اوج خود میرسد او نوری از امید را از طریق واقعیت گرایی خود به داخل ترس و وحشت درونی اش میتاباند. آزمایشاتی که وی در دل دریا تجربه میکند رفته رفته چیزهای بیشتری را در مورد شخصیت و درون او فاش میکنند. این فیلم داستان زنده ماندن و تلاش انسان برای بقاست که تا هفتهها پس از تماشا کردن در ذهن شما باقی خواهد ماند.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.