حکایت 701 از کتاب «هزار و یک حکایت اخلاقی 2» تألیف محمد حسین محمدی:

کاخ عجیب اردشیر (حکایت جذاب!)

اردشیر کاخ عجیبی بنا کرد، پس از اتمام آن، از حکیمی پرسید: آیا در این بنا عیبی می یابی؟ حکیم گفت: «مانند آن ندیده ام، لکن در آن یک عیب هست.»

کاخ عجیب اردشیر کاخ شاهانه کاخ پادشاه نقاشی کاخ شاه

مجله اینترنتی پارسی گو: کاخ عجیب اردشیر حکایتی جذاب از کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی است. در حکایت کاخ عجیب اردشیر می خوانیم: آورده اند که: اردشیر کاخ عجیبی بنا کرد، پس از اتمام آن، از حکیمی پرسید: آیا در این بنا عیبی می یابی؟ حکیم گفت: «مانند آن ندیده ام، لکن در آن یک عیب هست.» پرسید: آن عیب چیست؟ حکیم گفت: «برای تو از این بنا بیرون رفتنی است که برگشتن ندارد یا داخل شدنی است که بیرون آمدن ندارد.» اردشیر از شنیدن این سخن گریست!

  • این کاخ که می بینی، گاه از تو و گاه از من
  • جاوید نخواهد ماند، خواه از تو و خواه از من
  • گردون چو نمی گردد بر دور کسی هرگز
  • گیرم که تواند بود، مهر از تو و ماه از من
  • گر هیچ نبازی باز، چون هیچ نخواهی برد
  • رنجی ز چه زین شطرنج، فرزین ز تو شاه از من
  • کبکی به هَزاری گفت: پیوسته بهاری نیست
  • این خنده و افغان چیست؟ گُل از تو، گیاه از من
  • با خویش در افتادیم تا مُلک زکف دادیم
  • از جنگ کسان شادیم، داد از تو و آه از من
  • نه تاج کیان مانَد، نه افسر ساسانی «افسر»!
  • زچه نالانی؟ تاج از تو کلاه از من (شیخ الرئیس افسر)

حکایت ۷۰۱ از کتاب «هزار و یک حکایت اخلاقی ۲» تألیف محمد حسین محمدی.

به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.

به اشتراک بذار:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *