نماد سایت پارسی گو

برای رفتن آماده نیستید! (حکایت خواندنی!)

نقاشی پند پیر دانا به مردم نقاشی زندگی ساده روستا نقاشی زندگی قدیمی

نقاشی پند پیر دانا به مردم نقاشی زندگی ساده روستا نقاشی زندگی قدیمی

مجله اینترنتی پارسی گو: گویند: صاحب دلی برای اقامه ی نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس از او خواستند که پس از نماز بر منبر رود و پند گوید. پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست. گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید!

حکایت ۶۹۴ از کتاب «هزار و یک حکایت اخلاقی ۲» تألیف محمد حسین محمدی.

به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.

خروج از نسخه موبایل