روضه حربن یزید ریاحی توسط استاد شهید مطهری

روضه حربن يزيد رياحي

راوي گفت: حر بن يزيد را در لشكر عمر سعد ديدم در حاليكه بدنش شديدا مي لرزيد، من تعجب كردم، جلو رفتم گفتم اي حر! من تو را مرد بسيار شجاعي مي دانستم، تو چطور ترسيده اي؟

روضه حربن يزيد رياحي

مجله اینترنتی پارسی گو: يك توبه مقبول، يك توبه بسيار بسيار جدي در كربلا توبه حربن يزيد رياحي است. حر، مرد شجاع و نيرومندي بود؛ اولين بار كه عبيدالله زياد مي خواهد هزار سوار براي مقابله با حسين بن علي بفرستد، او را انتخاب مي كند. او به اهل بيت پيغمبر ظلم و ستم كرده است. وقتي جنايت بزرگ شود، وجدان انسان، اگر وجدان نيمه زنده اي هم باشد عكس العمل نشان مي دهد. راوي گفت: حر بن يزيد را در لشكر عمر سعد ديدم در حاليكه بدنش شديدا مي لرزيد، من تعجب كردم، جلو رفتم گفتم اي حر! من تو را مرد بسيار شجاعي مي دانستم و اگر از من مي پرسيدند اشجع مردم كوفه كيست، من از تو نمي گذشتم، تو چطور ترسيده اي؟ لرزه به اندامت افتاده است؛ گفت اشتباه كرده اي من از جنگ نمي ترسم. گفتم از چه مي ترسي؟ گفت: من خودم را بر سر دوراهي بهشت و جهنم مي بينم، خودم را ميان بهشت و جهنم مخير مي بينم، نمي دانم چه بكنم، اين راه را بگيرم يا آن راه را… اما عاقبت راه بهشت را گرفت. آرام آرام اسب خودش را كنار زد به طوريكه كسي نفهميد كه چه مقصود و هدفي دارد، همينكه به نقطه اي رسيد كه ديگر جلويش را نمي توانستند بگيرند، يك مرتبه به اسب خودش شلاق زد، آمد به طرف خيمه امام حسين عليه السلام، نوشته اند سپر خودش را وارونه كرد به علامت اينكه من براي جنگ نيامده ام، براي امان آمده ام. خودش را به آقا امام حسين مي رساند، سلام مي كند، اولين جمله اش اين است: هل لي من توبه؟ آيا من هم مي توانم توبه كنم؟ امام فرمود: بله البته. كَرَم حسيني را ببينيد، نفرمود چه توبه اي؟ حالا كه ما را به اين وضعيت انداخته اي آمده اي توبه كني! حسين همواره به دنبال هدايت مردم است. اگر بعد از اينكه تمام جوانانش كشته شدند، لشكريان عمر سعد توبه مي كردند، مي گفت توبه همه تان صحيح است؛ البته يزيد بن معاويه بعد از حادثه كربلا به علي بن حسين عليه السلام مي گويد: اگر من توبه بكنم قبول مي شود؟ امام زين العابدين مي فرمايند: بله تو اگر واقعا توبه كني قبول مي شود. ولي او توبه نكرد. حر به امام حسين عليه السلام گفت آقا اجازه بدهيد من به ميدان بروم و جان خودم را فداي شما كنم. امام فرمود تو مهمان ما هستي از اسب بيا پايين، چند لحظه اي اينجا باش، گفت آقا اگر اجازه بدهيد من به ميدان بروم بهتر است. اين مرد خجالت مي كشيد، شرم داشت، چرا؟ چون با خودش فكر مي كرد كه من همان گناهكاري هستم كه دل اولياي خدا را لرزاندم، بچه هاي پيغمبر خدا را مرعوب كردم، حر بن يزيد احساس شرم داشت… و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين…

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری

به کوشش: فاطمه طحانی.
منبع: مجله اینترنتی پارسی گو
درج مطالب مجله اینترنتی پارسی گو با ذکر منبع (www.parsigoo.com) بلامانع است.

به اشتراک بذار:
بیشتر بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *